| | | | | | |
|
گردنکشی به سرو سرافراز میرسد |
|
آزاده را به عالمیان ناز میرسد |
|
|
هرچند بیصداست چو آیینه آب عمر |
|
از رفتنش به گوش من آواز میرسد |
|
|
یعقوب چشم باخته را یافت عاقبت |
|
آخر به کام خویش، نظر باز می رسد |
|
|
خون گریه میکند در و دیوار روزگار |
|
دیگر کدام خانه برانداز میرسد؟ |
|
|
از دوستان باغ، درین گوشهی قفس |
|
گاهی نسیم صبح به من باز میرسد |
|
|
این شیشه پارهها که درین خاک ریخته است |
|
در بوتهی گداز به هم باز میرسد |
|
|
آن روز میشویم ز سرگشتگی خلاص |
|
کانجام ما به نقطهی آغاز میرسد |
|
|
صائب خمش نشین که درین روزگار، حرف |
|
از لب برون نرفته به غماز میرسد |
|