عبید زاکانی (عشاقنامه)/بتی فرخ رخی فرخنده رائی
بتی فرخ رخی فرخنده رایی | به شهرستان خوبی پادشاهی | |||||
میان نازنینان نازنینی | ز شیرینیش شیرین خوشه چینی | |||||
رخش گلبرگ خوبی ساز کرده | قدش بر سرو رعنا ناز کرده | |||||
گرفته سنبلش بر گل وطن گاه | سهیل آویخته از گوشهی ماه | |||||
بهار لطف را نازنده سروی | به باغ دلبری رعنا تذروی | |||||
ز عنبر راه را پیرایه کرده | گلش را چتر سنبل سایه کرده | |||||
نهان در عقد لل درج یاقوت | حدیث شکرینش روح را قوت | |||||
دو چشمش چون دو جادوی فسونکار | دو زلفش کاروان مشگ تاتار | |||||
دهانش در حقیقت کمتر از هیچ | سر زلفین جعدش پیچ در پیچ |