عبید زاکانی (عشاقنامه)
- خدایا تا از این فیروزه ایوان
- بتی فرخ رخی فرخنده رایی
- خم ابروی ا و در جان فزایی
- نخستین روز کاین چشم بلاکش
- شبی شوقم شبیخون بر سر آورد
- دلم زین بیش غوغا برنتابد
- در آن شبهای تار از بیقراری
- پس از عمری که دل خونابه میخورد
- بدیدم چشم مستت رفتم از دست
- ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز
- چو زلف خویشتن ناگه برآشفت
- ز سوز عشق من جانت بسوزد
- ترا آن به که راه خویش گیری
- چو این پیغامها در گوش کردم
- دگر بار از سر سوزی که دانی
- دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک
- چو بشنید این سخن را سرو آزاد
- دگر بار آن فسون پرداز استاد
- چو با همراز خود همداستان شد
- سحرگاهی که باد صبحگاهی
- گر آن مه را وفا بودی چه بودی
- در این اندیشه شب را روز کردم
- چو زرین بال عنقای سرافراز
- چنین زیبا نگاری دلستانی
- دلا تا چند از این صورت پرستی
- من اندر عیش و بختم در کمین بود
- چو این ناخوش خبر در گوشم آمد
- خیالی بود و خوابی وصل یاران
- دریغ آن روزگار شادمانی
- شبی چون شام در فریاد و زاری
- الا ای باد عنبر بوی مشکین
- چه کم گردد خدایا از خداییت
- به بهتر طالع و فرخندهتر فال