عبید زاکانی (غزلیات)/باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام
باز در میکده سر حلقهی رندان شدهام | باز در کوی مغان بی سر و سامان شدهام | |||||
نه به مسجد بودم راه و نه در میکده جای | من سرگشته در این واقعه حیران شدهام | |||||
بر من خستهی بیچاره ببخشید که من | مبتلای دل شوریدهی نالان شدهام | |||||
رغبتم سوی بتانست ولیکن دو سه روز | از پی مصلحتی چند مسلمان شدهام | |||||
بارها از سر جهلی که مرا بود به سهو | کردهام توبه و در حال پشیمان شدهام | |||||
زاهدان از می و معشوق مرا منع کنند | بهتر آنست که من منکر ایشان شدهام | |||||
گفت رهبان که عبید از پی سالوس مرو | زین سخن معتقد مذهب رهبان شدهام |