عبید زاکانی (غزلیات)/بدین صفت سر و چشمی و قد و بالائی
بدین صفت سر و چشمی و قد و بالایی | کسی ندید و نشان کس نمیدهد جایی | |||||
چنین شکوفه نخندد به هیچ بستانی | چنین بهار نیاید به هیچ صحرایی | |||||
ز شست زلف تو هر حلقهای و آشوبی | ز چشم مست تو هر گوشهای و غوغایی | |||||
کجا ز حال پریشان ما خبر دارد | کسی که با سر زلفش نپخت سودایی | |||||
ز شوق پرتو رویت که شمع انجمن است | مرا ز غیر چو پروانه نیست پروایی | |||||
خیال وصل تمنی کنم همی در خواب | چه دلپذیر خیالی چه خوش تمنایی | |||||
خرد به ترک توام رای زد ولیک عبید | خلاف پیش تو مردن نمیزند رایی |