عبید زاکانی (غزلیات)/ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد
ترا که گفت که با ما وفا نشاید کرد | دروغ گفت چه باشد چرا نشاید کرد | |||||
غلام لعل لب تست جان شیرینم | چنین حکایت شیرین کجا نشاید کرد | |||||
به بوسه قصد لبت کردم از میان چشمت | به غمزه گفت نشاید هلا نشاید کرد | |||||
میان موی و میان تو نکته باریکست | در آن میان سخن از لب رها نشاید کرد | |||||
هزار سال تنم گر ز تن جدا ماند | هنوز مهر تو از جان جدا نشاید کرد | |||||
حدیث درد دل مستمند و سینهی ریش | حکایتی است که در سالها نشاید کرد | |||||
مگر عبید به جان با لبم مضایقه کرد | که این به مذهب اصحابنا نشاید کرد |