عبید زاکانی (غزلیات)/ترک سر مستم که ساغر میگرفت
ترک سر مستم که ساغر میگرفت | عالمی در شور و در شر میگرفت | |||||
عکس خورشید جمالش در جهان | شعله میزد هفت کشور میگرفت | |||||
چون صبا بر چین زلفش میگذشت | بوستان در مشگ و عنبر میگرفت | |||||
هر دمی از آه دود آسای من | آتشی در عود و مجمر میگرفت | |||||
بوسهای زو دل طلب میکرد لیک | این سخن با او کجا در میگرفت | |||||
قصهی دردش عبید از سوز دل | هر زمان میگفت و از سر میگرفت |