عبید زاکانی (غزلیات)/جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد
جوقی قلندرانیم بر ما قلم نباشد | بود و وجود ما را باک از عدم نباشد | |||||
سلطان وقت خویشم گرچه زروی ظاهر | لشگر کشان ما را طبل و علم نباشد | |||||
مشتی مجردانیم بر فقر دل نهاده | گر هیچمان نباشد از هیچ غم نباشد | |||||
در دست و کیسهی ما دینار کس نبیند | بر سکهی دل ما نقش درم نباشد | |||||
جان در مراد یابی در حلقهای که ماییم | رندان بینوا را نیل و بقم نباشد | |||||
چون ما به هیچ حالی آزار کس نخواهیم | آزار خاطر ما شرط کرم نباشد | |||||
در راه پاکبازان گو لاف فقر کم زن | همچون عبید هر کو ثابت قدم نباشد |