عبید زاکانی (غزلیات)/خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست
خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهایی نیست | غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست | |||||
دل رمیدهی شوریدگان رسوایی | شکستهایست که در بند مومیایی نیست | |||||
ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد | خداشناس که با خلقش آشنایی نیست | |||||
غلام همت درویش قانعم کو را | سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست | |||||
مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق | که بر در کرمش حاجت گدایی نیست | |||||
به کنج عزلت از آنروی گشتهام خرسند | که دیگرم هوس صحبت ریایی نیست | |||||
قلندریست مجرد عبید زاکانی | حریف خواجگی و مرد کدخدایی نیست |