عبید زاکانی (غزلیات)/دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوایی | زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزایی | |||||
زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی | مه پیش او اسیری شه پیش او گدایی | |||||
هر غمزهاش سنانی هر ابرویش کمانی | گیسوی او کمندی بالای او بلایی | |||||
ما را ز عشق رویش هر لحظهای فتوحی | ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفایی | |||||
بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه | عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدایی | |||||
جان میفزاید الحق باد صبا سحرگه | مانا که هست با او بوئی ز آشنایی | |||||
گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد | رندی قمار بازی دزدی گریز پایی |