عبید زاکانی (غزلیات)/دوش اشگم سر به جیحون میکشید
دوش اشگم سر به جیحون میکشید | دل بدان زلفین شبگون میکشید | |||||
ناتوان شخص ضعیفم هر زمان | اشگ ریزان ناله را چون میکشید | |||||
گاه اشگش سوی صحرا میدواند | گاه آهش سوی گردون میکشید | |||||
ناگهان خیل خیالش بر سرم | لشگر از بهر شبیخون میکشید | |||||
دید آن چشم بلابین دمبدم | تا گریبان جامه در خون میکشید | |||||
آستین بر زد خیالش تا به روز | رخت از آن دریا به هامون میکشید | |||||
غمزهاش تیری که میزد بر عبید | لعل او پیکانش بیرون میکشید |