عبید زاکانی (غزلیات)/دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست
دگر برون شدنم زین دیار ممکن نیست | دگر غریبیم از کوی یار ممکن نیست | |||||
مرا از آن لب شیرین و زلف عارض تو | شکیب و طاقت و صبر و قرار ممکن نیست | |||||
دلا بکوش مگر دامنش به دست آری | که وصل بیطلب و انتظار ممکن نیست | |||||
من اینکه عشق نورزم مرا به سر نرود | من اینکه می نخورم در بهار ممکن نیست | |||||
در آن دیار که ماییم حالیا آنجا | مسافران صبا را گذار ممکن نیست | |||||
عبید هم غزلی گاه گاه اگر بتوان | بگو که خوشتر از این یادگار ممکن نیست |