عبید زاکانی (غزلیات)/ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا
ز حد گذشت جدایی ز حد گذشت جفا | بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا | |||||
لبت به خون دل عاشقان خطی دارد | غبار چیست دگر باره در میانهی ما | |||||
مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه | و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا | |||||
کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد | که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما | |||||
ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست | که زنگیان سیاهش نمیکنند رها | |||||
دلم ز جعد تو سودایی و پریشانست | بلی همیشه پریشانی آورد سودا | |||||
عبید وصف دهان و لب تو میگوید | ببین که فکر چه باریک و نازکست او را |