عبید زاکانی (غزلیات)/عزم کجا کردهای باز که برخاستی
عزم کجا کردهای باز که برخاستی | موی به شانه زدی زلف بیاراستی | |||||
ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی | سرو که قد تو دید گفت زهی راستی | |||||
آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست | فتنهی آخر زمان خاست چو برخاستی | |||||
دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود | کاسه که میداشتی عذر که میخواستی | |||||
پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد | باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی |