عبید زاکانی (غزلیات)/قصد آن زلفین سرکش کردهام
قصد آن زلفین سرکش کردهام | خاطر از سودا مشوش کردهام | |||||
در ره عشقش میان جان و دل | منزل اندر آب و آتش کردهام | |||||
از وصالش تا طمع ببریدهام | با خیالش وقت خود خوش کردهام | |||||
از نسیم گلستان تا شمهای | بوی او بشنیدهام غش کردهام | |||||
کیش او بگرفته قربان گشتهام | تا نپنداری که ترکش کردهام | |||||
از دو لعل و از دو ابرو و دو زلف | گر امان یابم غلط شش کردهام | |||||
دل طلب کردم ز زلفش بانک زد | کای عبید آنجا فروکش کردهام |