عبید زاکانی (غزلیات)/هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت
هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت | یکدم خیال روی توام از نظر نرفت | |||||
جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد | سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت | |||||
هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت | هم بیخبر بیامد و هم بیخبر برفت | |||||
در کوی عشق بی سر و پایی نشان نداد | کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت | |||||
عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت | کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت | |||||
شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند | کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت |