عبید زاکانی (غزلیات)/پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد
پیوسته چشم شوخت ما را فکار دارد | آن ترک مست آخر با ما چکار دارد | |||||
با زلف بیقرارش دل مدتی قرین شد | این رسم بیقراری زو یادگار دارد | |||||
خرم کسی که با تو روزی به شب رساند | یا چون تو نازنینی شب در کنار دارد | |||||
رشگ آیدم همیشه بر حال آن سگی کو | بر خاک آستانت وقتی گذار دارد | |||||
با ما دمی نسازد وصلت به هیچ حالی | بیچاره آن که یاری ناسازگار دارد | |||||
شوریدگی و مستی فخر عبید باشد | نادان کسی بود کو زین فخر عار دارد |