عبید زاکانی (غزلیات)/یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد
یار پیمان شکنم با سر پیمان آمد | دل پر درد مرا نوبت درمان آمد | |||||
این چه ماهیست که کاشانهی ما روشن کرد | وین چه شمعیست که بازم به شبستان آمد | |||||
بخت باز آمد و طالع در دولت بگشاد | مدعی رفت و مرا کار به سامان آمد | |||||
می بیارید که ایام طرب روی نمود | گل بریزید که آن سرو خرامان آمد | |||||
از سر لطف ببخشود بر احوال عبید | مگرش رحم بدین دیدهی گریان آمد |