| | | | | | |
|
آتش سودای تو عالم جان در گرفت |
|
سوز دل عاشقانت هر دو جهان در گرفت |
|
|
جان که فروشد به عشق زندهی جاوید گشت |
|
دل که بدانست حال ماتم جان در گرفت |
|
|
از پس چندین هزار پرده که در پیش بود |
|
روی تو یک شعله زد کون و مکان در گرفت |
|
|
چون تو برانداختی برقع عزت ز پیش |
|
جان متحیر بماند عقل فغان در گرفت |
|
|
بر سر کوی تو عشق آتش دل برفروخت |
|
شمع دل عاشقانت جمله از آن در گرفت |
|
|
جرعهی اندوه تو تا دل من نوش کرد |
|
زآتش آه دلم کام و زبان در گرفت |
|
|
تا که ز رنگ رخت یافت دل من نشان |
|
روی من از خون دل رنگ و نشان در گرفت |
|
|
جان و دل عاشقان خرقه شد اندر میان |
|
زانکه سماع غمت در همگان در گرفت |
|
|
راست که عطار داد حسن و جمال تو شرح |
|
سینه برآورد جوش دل خفقان در گرفت |
|