عطار (غزلیات)/آنچه من در عشق جانان یافتم
آنچه من در عشق جانان یافتم | کمترین چیزها جان یافتم | |||||
چون به پیدایی بدیدم روی دوست | صد هزاران راز پنهان یافتم | |||||
چون به مردم هم ز خویش و هم ز خلق | زندگی جان ز جانان یافتم | |||||
چون درافتادم به پندار بقا | در بقا خود را پریشان یافتم | |||||
چون فرو رفتم به دریای فنا | در فنا در فراوان یافتم | |||||
تا نپنداری که این دریای ژرف | نیست دشوار و من آسان یافتم | |||||
صد هزاران قطره خون از دل چکید | تا نشان قطرهای زآن یافتم | |||||
خود چه بحر است این که در عمری دراز | هرگزش نه سر نه پایان یافتم | |||||
شمعهای عشق از سودای دوست | در دل عطار سوزان یافتم |