| | | | | | |
|
آن در که بسته باید تا چند باز دارم |
|
کامروز وقتش آمد کان در فراز دارم |
|
|
با هر که از حقیقت رمزی دمی بگویم |
|
گوید مگوی یعنی برگ مجاز دارم |
|
|
تا لاجرم به مردی با پاره پاره جانی |
|
در جان خویش گفتم چندان که راز دارم |
|
|
چون این جهان و آن یک با صد جهان دیگر |
|
در چشم من فروشد چون چشم باز دارم |
|
|
چیزی برفت از من و اینجا نماند چیزی |
|
تا این شود چون آن یک کاری دراز دارم |
|
|
جانی که داشتم من، شد محو عشق جانان |
|
جان من است جانان، جان دلنواز دارم |
|
|
نی نی اگر چو شمعی این دم زدم ز گرمی |
|
اکنون چو شمع از آن دم سر زیر گاز دارم |
|
|
چون عز و ناز ختم است بر تو همیشه دایم |
|
تا چند خویشتن را در عز و ناز دارم |
|
|
کارم فتاد و از من تو فارغی به غایت |
|
نه صبر میتوانم نه کارساز دارم |
|
|
از بس که بی نیازی است آنجا که حضرت توست |
|
من زاد این بیابان عجز و نیاز دارم |
|
|
شوریدهی جهانم چون قربت تو جویم |
|
محمود نیستم من، خو با ایاز دارم |
|
|
بازی اگر نشیند بر دوش من نگیرم |
|
ورنه کسی نبوده است البته باز دارم |
|
|
من شمع جمع عشقم نه جان به تن بمانده |
|
جان در میان آتش تن در گداز دارم |
|
|
لاف ای فرید کم زن زیرا که در ره او |
|
چون سرنگون نهای تو صد سرفراز دارم |
|