| | | | | | |
|
آن را که نیست در دل ازین سر سکینهای |
|
نبود کم از کم و بود از کم کمینهای |
|
|
خواهی که از قرینه بدانی که عشق چیست |
|
ناخورده می ز عشق ندانی قرینهای |
|
|
در دار ملک عشق خلیفه کسی بود |
|
کو را بود ز در حقیقت خزینهای |
|
|
مرغی است جان عاشق و چندانش حوصله |
|
کز هر دو کون لایق او نیست چینهای |
|
|
شهبیت سر عشق که مطلوب جمله اوست |
|
بیتی است بس عجب مطلب از سفینهای |
|
|
عمری ز عرش و فرش طلب کردی این حدیث |
|
چل روز نیز واطلب از قعر سینهای |
|
|
در عشق اگر سکینه پدید آیدت نکوست |
|
لیکن به زهد هیچ نیرزد سکینهای |
|
|
طوفان عشق چون ز پس و پیش در رسد |
|
جز در درون سینه نیابی سفینهای |
|
|
ای ساقی امشب از سر این جمع برمخیز |
|
هر لحظه پر کن از می دوشین قنینهای |
|
|
چندان شراب ده تو که با منکر و مقر |
|
در سینهای نه مهر بماند نه کینهای |
|
|
بشکن پیاله بر در زهاد تا مگر |
|
در پای زاهدی شکند آبگینهای |
|
|
عطار در بقای حق و در فنای خود |
|
چون بوسعیدمهنه نیابی مهینهای |
|