عطار (غزلیات)/اسرار تو در زبان نمی‌گنجد

عطار (غزلیات) از عطار
(اسرار تو در زبان نمی‌گنجد)
  اسرار تو در زبان نمی‌گنجد واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد  
  اسرار صفات جوهر عشقت می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد  
  خاموشی به که وصف عشق تو اندر خبر و نشان نمی‌گنجد  
  آنجا که تویی و جان دل مسکین مویی شد و در میان نمی‌گنجد  
  از عالم عشق تو سر مویی در شش جهت مکان نمی‌گنجد  
  یک شمه ز روح بارگاه تو اندر سه صف زمان نمی‌گنجد  
  یک دانه ز دام عالم عشقت در حوصله جای جان نمی‌گنجد  
  چون آه برآورم ز عشق تو کان آه درین دهان نمی‌گنجد  
  رفتم ز جهان برون در اندوهت کاندوه تو در جهان نمی‌گنجد  
  آن دم که ز تو بر آسمان بردم در قبه‌ی آسمان نمی‌گنجد  
  عطار چو در یقین خود گم شد در پیشگه عیان نمی‌گنجد