| | | | | | |
|
الا ای زاهدان دین دلی بیدار بنمایید |
|
همه مستند در پندار یک هشیار بنمایید |
|
|
ز دعوی هیچ نگشاید اگر مردید اندر دین |
|
چنان کز اندرون هستید در بازار بنمایید |
|
|
هزاران مرد دعوی دار بنماییم از مسجد |
|
شما یک مرد معنیدار از خمار بنمایید |
|
|
من اندر یک زمان صد مست از خمار بنمودم |
|
شما مستی اگر دارید از اسرار بنمایید |
|
|
خرابی را که دعوی اناالحق کرد از مستی |
|
به هر آدینه صد خونی به زیر دار بنمایید |
|
|
اگر صد خون بود ما را نخواهیم آن ز کس هرگز |
|
اگر این را جوابی هست بی انکار بنمایید |
|
|
خراباتی است پر رندان دعوی دار دردی کش |
|
میان خود چنین یک رند دعویدار بنمایید |
|
|
من این رندان مفلس را همه عاشق همی بینم |
|
شما یک عاشق صادق چنین بیدار بنمایید |
|
|
به زیر خرقهی تزویر زنار مغان تا کی |
|
ز زیر خرقه گر مردید آن زنار بنمایید |
|
|
چو عیاران بی جامه میان جمع درویشان |
|
درین وادی بی پایان یکی عیار بنمایید |
|
|
ز نام و ننگ و زرق و فن نخیزد جز نگونساری |
|
یکن بی زرق و فن خود را قلندروار بنمایید |
|
|
کنون چون توبه کردم من ز بد نامی و بد کاری |
|
مرا گر دست آن دارید روی کار بنمایید |
|
|
مرا در وادی حیرت چرا دارید سرگردان |
|
مرا یک تن ز چندین خلق گو یکبار بنمایید |
|
|
شما عمری درین وادی به تک رفتید روز و شب |
|
ز گرد کوی او آخر مرا آثار بنمایید |
|
|
چه گویم جمله را در پیش راهی بس خطرناک است |
|
دلی از هیبت این راه بیتیمار بنمایید |
|
|
چنین بی آلت و بی دل قدم نتوان زدن در ره |
|
اگر مردان این راهید دستافزار بنمایید |
|
|
به رنج آید چنان گنجی به دست و خود که یابد آن |
|
وگر هستید از یابندگان دیار بنمایید |
|
|
درین ره با دلی پر خون به صد حیرت فروماندم |
|
درین اندیشه یک سرگشته چون عطار بنمایید |
|