| | | | | | |
|
ای از شکنج زلفت هرجا که انقلابی |
|
هرگز نتافت بر کس چون رویت آفتابی |
|
|
در پیش عکس رویت شمس و قمر خیالی |
|
در جنب طاق چشمت نیل فلک سرابی |
|
|
بی تنگی دهانت جان مانده در مضیقی |
|
بی آتش رخ تو دل گشته چون کبابی |
|
|
چون چشم نیم خوابت بیدار کرد فتنه |
|
ناموس شوخ چشمان آنجا نمود خوابی |
|
|
آن چشمهای که لعلت سیراب شد از آنجا |
|
در خلد هیچ حوری آنجا نیافت آبی |
|
|
من تاب می نیارم تابی ز زلف کم کن |
|
تا کی بود ز زلفت در دل فتاده تابی |
|
|
ای گنج آفرینش دلها خراب از تو |
|
آرام گیر با من چون گنج در خرابی |
|
|
در شش جهات عالم از هشت خلد خوشتر |
|
در تو نگاه کردن در نور ماهتابی |
|
|
خواهم که مست باشی در ماهتاب خفته |
|
من بر رخت فشانده از چشم تر گلابی |
|
|
گه کرده بر رخ تو از برگ گل نثاری |
|
گه خورده با لب تو از جام جم شرابی |
|
|
این آرزوست اکنون عطار را ز عالم |
|
این آرزوی او را هین باز ده جوابی |
|