عطار (غزلیات)/ای از همه بیش و از همه پیش
ای از همه بیش و از همه پیش | از خود همه دیده وز همه خویش | |||||
در ششدر خاک و خون فتاده | در وصف تو عقل حکمت اندیش | |||||
در عالم عشق عاشقان را | قربان شدن است در رهت کیش | |||||
هر دم که زنند عاشقانت | بی یاد تو در دهن شود نیش | |||||
درویش که لاف معرفت زد | از عجز نبود آن سخن پیش | |||||
در هر دو جهان ز خجلت تو | زآن است سیاهروی درویش | |||||
چون فقر سرای عاشقان است | عاشق شو و از وجود مندیش | |||||
در عشق وجودت ار عدم شد | دولت نبود تو را ازین بیش | |||||
عطار ز عشق او فنا شو | تا باز رهی ازین دل ریش |