عطار (غزلیات)/ای برده به زلف کفر و دینم
ای برده به زلف کفر و دینم | وز غمزه نشسته در کمینم | |||||
سرگشته و سوکوار از آنم | شوریده و خسته دل ازینم | |||||
تا دایره وار کرد زلفت | بر نقطهی خون نگر چنینم | |||||
از بس که زنم دو دست بر سر | آید به فغان دو آستینم | |||||
گه دست گشاده به آسمانم | گه روی نهاده بر زمینم | |||||
با این همه جور کز تو دارم | بی نور رخت جهان نبینم | |||||
بر باد مده مرا که ناگه | در تو رسد آه آتشینم | |||||
عطار شدم ز بوی زلفت | ای زلف تو مشک راستینم |