| | | | | | |
|
ای جان جان جانم تو جان جان جانی |
|
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی |
|
|
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی |
|
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی |
|
|
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت |
|
اکنون نگاه کردم تو خود همه جهانی |
|
|
گنج نهانی اما چندین طلسم داری |
|
هرگز کسی ندانست گنجی بدین نهانی |
|
|
نی نی که عقل و جانم حیران شدند و واله |
|
تا چون نهفته ماند چیزی بدین عیانی |
|
|
چیزی که از رگ من خون میچکید کردم |
|
فانی شدم کنون من باقی دگر تو دانی |
|
|
کردم محاسن خود دستار خوان راهت |
|
تا بو که از ره خود گردی برو فشانی |
|
|
در چار میخ دنیا مضطر بماندهام من |
|
گر وارهانی از خود دانم که میتوانی |
|
|
عطار بی نشان شد از خویشتن بکلی |
|
بویی فرست او را از کنه بی نشانی |
|