عطار (غزلیات)/ای در میان جانم وز جان من نهانی
ای در میان جانم وز جان من نهانی | از جان نهان چرایی چون در میان جانی | |||||
هرگز دلم نیارد یاد از جهان و از جان | زیرا که تو دلم را هم جان و هم جهانی | |||||
چون شمع در غم تو میسوزم و تو فارغ | در من نگه کن آخر ای جان و زندگانی | |||||
با چون تو کس چو من خس هرگز چه سنجد آخر | از هیچ هیچ ناید ای جمله تو تو دانی | |||||
در خویش ماندهام من جان میدهم به خواهش | تا بو که یک زمانم از خود مرا ستانی | |||||
گفتی ز خود فنا شو تا محرم من آیی | بندی است سخت محکم این هم تو میتوانی | |||||
عطار را ز عالم گم شد نشان به کلی | تا چند جویم آخر از بی نشان نشانی |