| | | | | | |
|
ای دل و جان کاملان، گم شده در کمال تو |
|
عقل همه مقربان، بی خبر از وصال تو |
|
|
جمله تویی به خود نگر جمله ببین که دایما |
|
هجده هزار عالم است آینهی جمال تو |
|
|
تا دل طالبانت را از تو دلالتی بود |
|
هرچه که هست در جهان هست همه مثال تو |
|
|
جملهی اهل دیده را از تو زبان ز کار شد |
|
نیست مجال نکتهای در صفت کمال تو |
|
|
چرخ رونده قرنها بی سر و پای در رهت |
|
پشت خمیده میرود در غم گوشمال تو |
|
|
تا ابدش نشان و نام از دو جهان بریده شد |
|
هر که دمی جلاب خورد از قدح جلال تو |
|
|
ماندهاند دور دور اهل دو کون از رهت |
|
زانکه وجود گم کند خلق در اتصال تو |
|
|
خشک شدیم بر زمین پرده ز روی برفکن |
|
تا لب خشک عاشقان تر شود از زلال تو |
|
|
گرچه فرید در جهان هست فصیحتر کسی |
|
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو |
|