| | | | | | |
|
ای روی تو زهر سو رویی دگر نموده |
|
لطف تو از کفی گل گنجی گهر نموده |
|
|
دریای در عشقت در اصل لطف پاک است |
|
اما نخست هیبت چندین خطر نموده |
|
|
در قرنها فلکها در راه تو شب و روز |
|
از سر به پای رفته وز پای سر نموده |
|
|
طاوس چرخ پیشت پروانهوار رفته |
|
وز نور شمع رویت بی بال و پر نموده |
|
|
از درگه تو نوری بر جان و دل فتاده |
|
وز دل به چشم رفته نور بصر نموده |
|
|
تو آمده به قدرت و قدرت به فعل پیدا |
|
فعلت به گشت گشته چندین صور نموده |
|
|
ناگه به دست قدرت بنموده یک اشارت |
|
این یک اشارت تو چندین اثر نموده |
|
|
چون در دو کون کس را چشم یگانگی نیست |
|
زان صد هزار حیرت اندر نظر نموده |
|
|
عطار کز جهانش جانی است عاشق تو |
|
از بحر سینه هر دم دری دگر نموده |
|