| | | | | | |
|
ای ز شراب غفلت مست و خراب مانده |
|
با سایه خو گرفته وز آفتاب مانده |
|
|
تا چند باشی آخر از حرص نفس کافر |
|
ایمان به باد داده در خورد و خواب مانده |
|
|
اندیشه کن تو روزی کین خفتگان ره را |
|
گه در حجاب بینی گه در عذاب مانده |
|
|
آنجا که نقدها را ناقد عیار خواهد |
|
مردان مرد بینی در اضطراب مانده |
|
|
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی |
|
هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده |
|
|
وانجا که عاشقان را از صدق باز پرسند |
|
بس عاشق مجازی کاندر جواب مانده |
|
|
ای اوفتاده از ره بگشای چشم و بنگر |
|
پیران راهبین را سر در طناب مانده |
|
|
عیسی پاکرو را از سوزنی شکسته |
|
حیران میان این ره چون در خلاب مانده |
|
|
ترسم که هیچ عاشق پیشان ره نبیند |
|
وان ماهرخ بماند اندر نقاب مانده |
|
|
در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان |
|
ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده |
|
|
بر آتش محبت از شرح این عجایب |
|
عطار را دل و جان در تف و تاب مانده |
|