| | | | | | |
|
ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او |
|
همچو من شو گرد یک یک حلقه سرگردان او |
|
|
منت صد جان بیار و بر سر ما نه به حکم |
|
وز سر زلفش نشانی آر ما را زان او |
|
|
گاه از چوگان زلفش حلقهی مشکین ربای |
|
گاه خود را گوی گردان در خم چوگان او |
|
|
خوش خوش اندر پیچ زلفش پیچ تا مشکین کنی |
|
شرق تا غرب جهان از زلف مشک افشان او |
|
|
نی خطا گفتم ادب نیست آنچه گفتم جهد کن |
|
تا پریشانی نیاید زلف عنبرسان او |
|
|
گر مرا دل زنده خواهی کرد جامی جانفزای |
|
نوش کن بر یاد من از چشمهی حیوان او |
|
|
گر تو جان داری چه کن بر کن به دندان پشت دست |
|
چون ببینی جانفزایی لب و دندان او |
|
|
گو فلانی از میان جانت میگوید سلام |
|
گو به جان تو فرو شد روز اول جان او |
|
|
جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت |
|
درد او از حد بشد گر میکنی درمان او |
|
|
چون رسی آنجا اجازت خواه اول بعد از آن |
|
عرضه کن این قصهی پر درد در دیوان او |
|
|
چشم آنجا بر مگیر از پشت پای و گوشدار |
|
ورنه حالی بر زمین دوزد تو را مژگان او |
|
|
هرچه گوید یادگیر و یک به یک بر دل نویس |
|
تا چنان کو گفت برسانی به من فرمان او |
|
|
چند گریی ای فرید از عشق رویش همچو شمع |
|
صبح را مژده رسان از پستهی خندان او |
|