| | | | | | |
|
ای هرشکنی از سر زلف تو جهانی |
|
وی هر سخنی از لب جانبخش تو جانی |
|
|
نه هیچ فلک دید چو تو بدر منیری |
|
نه هیچ چمن یافت چو تو سرو روانی |
|
|
خورشید که بسیار بگشت از همه سویی |
|
یک ذره ندیده است ز وصل تو نشانی |
|
|
یک ذره اگر شمع وصال تو بتابد |
|
جان بر تو فشانند چو پروانه جهانی |
|
|
زابروی هلالیت که طاق است چو گردون |
|
با پشت دو تا مانده هرجا که کمانی |
|
|
چون دایره بی پا و سرم زانکه تو داری |
|
از دایرهی ماه رخ از نقطه دهانی |
|
|
ارباب یقین ده یکیک ذره گرفتند |
|
شکل دهن تنگ تو از روی گمانی |
|
|
حرف کمرت همچو الف هیچ ندارد |
|
زیرا که تو را چون الف افتاد میانی |
|
|
مویی ز میان تو کسی می بنداند |
|
گرچه بود آن کس به حقیقت همه دانی |
|
|
در عشق تو کار همه عشاق برآمد |
|
زیرا که خریدند به صد سود و زیانی |
|
|
چون لاله دلم سوختهتن غرقهی خون است |
|
تا یافتهام گرد رخت لاله ستانی |
|
|
چون حال من سوخته دل تنگ درآمد |
|
از جان رمقی مانده مرا باش زمانی |
|
|
عطار جگر سوخته را بود دل تنگ |
|
دل در سر کار تو شد او مانده زمانی |
|