عطار (غزلیات)/باز آمدهای از آن جهانم من
باز آمدهای از آن جهانم من | پیدا شدهای از آن نهانم من | |||||
کار من و حال من چه میپرسی | کین میدانم که می ندانم من | |||||
هرچند که در جهان نیم لیکن | سرگشتهتر از همه جهانم من | |||||
در هر نفسی هزار عالم را | از پس کنم و به یک مکانم من | |||||
هر دم که نهان طلب کنم خود را | چه سود که آن زمان عیانم من | |||||
وآن دم که عیان نشان خود خواهم | آن لحظه بدان که بینشانم من | |||||
وان دم که نهان خود عیان جویم | از هر دو گذشته آن زمانم من | |||||
من اینم و آنم و به هم هردو | فیالجمله نه اینم و نه آنم من | |||||
زان راز که سر جان عطار است | گفتن سخنی نمیتوانم من |