عطار (غزلیات)/با لب لعلت سخن در جان رود
با لب لعلت سخن در جان رود | با سر زلف تو در ایمان رود | |||||
عقل چون شرح لب تو بشنود | پیش لعلت از بن دندان رود | |||||
هر که او سرسبزی خط تو دید | چون قلم سر بر خط فرمان رود | |||||
چون ببیند پستهی خط فستقیت | در خط تو با دل بریان رود | |||||
آنچه رویت را رود در نیکویی | میندانم تا فلک را آن رود | |||||
چون شود خورشید رویت آشکار | ماه زیر میغ در پنهان رود | |||||
هر که روی همچو خورشید تو دید | گر همه چرخ است سرگردان رود | |||||
هست جان عطار را شیرین از آنک | شرح آن لب بر زبان جان رود |