| | | | | | |
|
برقع از خورشید رویش دور شد |
|
ای عجب هر ذرهای صد حور شد |
|
|
همچو خورشید از فروغ طلعتش |
|
ذره ذره پای تا سر نور شد |
|
|
جملهی روی زمین موسی گرفت |
|
جملهی آفاق کوه طور شد |
|
|
چون تجلیاش به فرق که فتاد |
|
طور با موسی بهم مهجور شد |
|
|
فوت خورشید نبود سایه را |
|
لاجرم آن آمد این مقهور شد |
|
|
قطرهای آوازهی دریا شنید |
|
از طمع شوریده و مغرور شد |
|
|
مدتی میرفت چون دریا بدید |
|
محو گشت و تا ابد مستور شد |
|
|
چون در آن دریا نه بد دید و نه نیک |
|
نیک و بد آنجایگه معذور شد |
|
|
هر دوعالم انگبین صرف بود |
|
لاجرم چون خانهی زنبور شد |
|
|
زانگبین چون آن همه زنبور خاست |
|
هر یکی هم زانگبین مخمور شد |
|
|
قسم هر یک زانگبین چندان رسید |
|
کز خود و از هر دو عالم دور شد |
|
|
سایه چون از ظلمت هستی برست |
|
در بر خورشید نورالنور شد |
|
|
همچو این عطار بس مشهور گشت |
|
همچو آن حلاج بس منصور شد |
|