| | | | | | |
|
بیا که قبلهی ما گوشهی خرابات است |
|
بیار باده که عاشق نه مرد طامات است |
|
|
پیالهایدو به من ده که صبح پرده درید |
|
پیادهایدو فرو کن که وقت شهمات است |
|
|
در آن مقام که دلهای عاشقان خون شد |
|
چه جای دردفروشان دیر آفات است |
|
|
کسی که دیرنشین مغانست پیوسته |
|
چه مرد دین و چه شایستهی عبادات است |
|
|
مگو ز خرقه و تسبیح ازانکه این دل مست |
|
میان ببسته به زنار در مناجات است |
|
|
ز کفر و دین و ز نیک و بد و ز علم و عمل |
|
برون گذر که برون زین بسی مقامات است |
|
|
اگر دمی به مقامات عاشقی برسی |
|
شود یقینت که جز عاشقی خرافات است |
|
|
چه داند آنکه نداند که چیست لذت عشق |
|
از آنکه لذت عاشق ورای لذات است |
|
|
مقام عاشق و معشوق از دو کون برون است |
|
که حلقهی در معشوق ما سماوات است |
|
|
بنوش درد و فنا شو اگر بقا خواهی |
|
که زادراه فنا دردی خرابات است |
|
|
به کوی نفی فرو شو چنان که برنایی |
|
که گرد دایرهی نفی عین اثبات است |
|
|
نگه مکن به دو عالم از آنکه در ره دوست |
|
هر آنچه هست به جز دوست عزی و لات است |
|
|
مخند از پی مستی که بر زمین افتد |
|
که آن سجود وی از جملهی مناجات است |
|
|
اگرچه پاکبری مات هر گدایی شو |
|
که شاه نطع یقین آن بود که شهمات است |
|
|
بباز هر دو جهان و ممان که سود کنی |
|
از آنکه در ره ناماندنت مباهات است |
|
|
ز هر دو کون فنا شود درین ره ای عطار |
|
که باقی ره عشاق فانی ذات است |
|