| | | | | | |
|
بیم است که صد آه برآرم ز جگر من |
|
تا بی تو چرا میبرم این عمر به سر من |
|
|
آگاه از آنم که به جز تو دگری نیست |
|
و آگاه نیم از بد و از نیک دگر من |
|
|
عمری ره تو جستم و چون راه ندیدم |
|
کم آمدم آنجا ز سگ راهگذر من |
|
|
دل سوخته زانم که کنون از سرخامی |
|
کردم همه کردار نکو زیر و زبر من |
|
|
در کوی خرابات و خرافات فتادم |
|
وآنگاه بشستم به میی دامنتر من |
|
|
پر کردم از اندوه به یک کوزهی دردی |
|
هر لحظه کناری ز خم خونجگر من |
|
|
وامروز درین حادثه دانی به چه مانم |
|
در نزع فرومانده چون شمع سحر من |
|
|
مردان چو نگین مانده در حلقهی معنی |
|
وز حلقه به درمانده چو حلقه به در من |
|
|
ای دوست به عطار نظر کن که ندارم |
|
جز بی خبری از ره تو هیچ خبر من |
|