عطار (غزلیات)/بیچاره دلم که نرگس مستش
بیچاره دلم که نرگس مستش | صد توبه به یک کرشمه بشکستش | |||||
از شوق رخش چو مست شد چشمش | از من چه عجب اگر شوم مستش | |||||
دستآویزی شگرف میبینم | هفتاد و دو فرقه را خم شستش | |||||
خورشید که دست برد در خوبی | نتواند ریخت آب بر دستش | |||||
چون ماه که رخش حسن میتازد | صد غاشیهکش به دلبری هسش | |||||
صد جان باید به هر دمم تا من | بر فرق کنم نثار پیوستش | |||||
جانا دل من که مرغ دام توست | از دام تو دست کی دهد جستش | |||||
عقلی که گرهگشای خلق آمد | سودای رخ تو رخت بربستش | |||||
عطار به تحفه گر فرستد جان | فریاد همی کند که مفرستش |