| | | | | | |
|
تا در تو خیال خاص و عام است |
|
از عشق نفس زدن حرام است |
|
|
تا هیچ و همه یکی نگردد |
|
دعوی یگانگیت عام است |
|
|
تا پاک نگردی از وجودت |
|
هر پختگیی که هست خام است |
|
|
چون اصل همه به قطع هیچ است |
|
این از همه، هیچ ناتمام است |
|
|
تو اصل طلب ز فرع بگذر |
|
کین یک گذرنده و آن مدام است |
|
|
چون او همه را ندید میگفت |
|
اکنون جز ازین همه کدام است |
|
|
هر مرد که مرد هیچ آمد |
|
او را همه چیز یک مقام است |
|
|
تا تو به وجود ماندهای باز |
|
در گردن تو هزار دام است |
|
|
کانجا که وجود دم به دم نیست |
|
اصلت عدم علیالدوام است |
|
|
شرمت نامد از آن وجودی |
|
کان را به نفس نفس قیام است |
|
|
بگذر ز وجود و با عدم ساز |
|
زیرا که عدم، عدم به نام است |
|
|
میدان به یقین که با عدم خاست |
|
هرجا که وجود را نظام است |
|
|
آری چو عدم وجود بخش است |
|
موجوداتش به جان غلام است |
|
|
چون فقر عدم برای خاص است |
|
کفر است کزو نصیب عام است |
|
|
گر تو سر هیچ هیچ داری |
|
در هر گامت هزار کام است |
|
|
وامانده به ذرهای تو کم باز |
|
هرگز نه تو را جم و نه جام است |
|
|
عطار ز هیچ هیچ دل یافت |
|
آن دل که برون دال و لام است |
|