عطار (غزلیات)/تا در سر زلف تاب بینی
تا در سر زلف تاب بینی | دل در بر من خراب بینی | |||||
گر آتش عشق بر فروزم | بس دل که برو کباب بینی | |||||
گر پرده ز روی خود گشایی | بس رخ که به خون خضاب بینی | |||||
دل بر در انتظار یابی | جان در ره اضطراب بینی | |||||
در مجلس عشق عاشقان را | از خون جگر شراب بینی | |||||
هین روی چو آفتاب بنمای | تا دل ز غمش به تاب بینی | |||||
در آیینه حبذا بخندی | تا صبح بر آفتاب بینی | |||||
در آب نگر ببین جمالت | تا آتش اندر آب بینی | |||||
خوابت نبرد شبی به سالی | گر روی مرا به خواب بینی | |||||
عطار بهکل ز دل فرو شو | فریاد رس ار به خواب بینی |