| | | | | | |
|
تا نور او دیدم دو کون از چشم من افتاده شد |
|
پندار هستی تا ابد از جان و تن افتاده شد |
|
|
روزی برون آمد ز شب طالب فنا گشت از طلب |
|
شور جهانسوزی عجب در انجمن افتاده شد |
|
|
رویت ز برقع ناگهان یک شعله زد آتش فشان |
|
هر لحظه آتش صد جهان در مرد و زن افتاده شد |
|
|
چون لب گشادی در سخن جان من آمد سوی تن |
|
تا مرده بیخود نعرهزن مست از کفن افتاده شد |
|
|
برقی برون جست از قدم برکند گیتی را ز هم |
|
پس نور وحدت زد علم تا ما و من افتاده شد |
|
|
ما چون فتادیم از وطن زان خستهایم و ممتحن |
|
دل کی نهد بر خویشتن آن کز وطن افتاده شد |
|
|
حلاج همچون رستمی خوش با وطن آمد همی |
|
کاندر گلوی وی دمی بند از رسن افتاده شد |
|
|
ساقی به جای مصحفش جامی نهاده بر کفش |
|
وآتش ز جان پر تفش در پیرهن افتاده شد |
|
|
می خورد تا شد نعرهزن پس نعره زد بی ما و من |
|
آزاد گشت از خویشتن بی خویشتن افتاده شد |
|
|
چون قوت دیگر داشت او زان صبر دیگر داشت او |
|
یک لقمهای برداشت او باز از دهن افتاده شد |
|
|
در هیبت حالی چنان گشتند مردان چون زنان |
|
چه خیزد از تر دامنان چو تهمتن افتاده شد |
|
|
در جنب این کار گران گشتند فانی صفدران |
|
هم بت شد و هم بتگران هم بت شکن افتاده شد |
|
|
عطار ازین معنی همی دارد بدل در عالمی |
|
چون می نیابد محرمی دل بر سخن افتاده شد |
|