عطار (غزلیات)/جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده
جانا منم ز مستی سر در جهان نهاده | چون شمع آتش تو بر فرق جان نهاده | |||||
تو همچو آفتابی تابنده از همه سو | من همچو ذره پیشت جان در میان نهاده | |||||
من چون طلسم و افسون بیرون گنج مانده | تو در میان جانم گنجی نهان نهاده | |||||
گر یک گهر از آن گنج آید پدید بر من | بینی مرا ز شادی سر در جهان نهاده | |||||
داغ غم تو دارم لیکن چگونه گویم | مهری بدین عظیمی بر سر زبان نهاده | |||||
از روی همچو ماهت بر گیر آستینی | سر چند دارم آخر بر آستان نهاده | |||||
عطار را چو عشقت نقد یقین عطا داد | این ساعت است و جانی دل بر عیان نهاده |