عطار (غزلیات)/جان به لب آوردم ای جان درنگر
جان به لب آوردم ای جان درنگر | میشوم با خاک یکسان درنگر | |||||
چند خواهم بود نی دنیا نه دین | عاجز و فرتوت و حیران درنگر | |||||
دور از روی تو کار خویش را | مینبینم روی درمان درنگر | |||||
میفروشم آبروی خویشتن | بر درت چون خاک ارزان درنگر | |||||
گر نگه کردن به من ننگ آیدت | سوی من از دیده پنهان درنگر | |||||
تا فتادم از تو یوسفروی دور | ماندهام در چاه و زندان درنگر | |||||
بی سر زلف تو چون دیوانهای | سر نهادم در بیابان درنگر | |||||
چون به جز تو ننگرم من در دو کون | تو به من نیز آخر ای جان درنگر | |||||
عشق در وصل تو عطار را | کرد غرق بحر هجران درنگر |