عطار (غزلیات)/خیز و از می آتشی در ما فکن
خیز و از می آتشی در ما فکن | نعرهی مستانه در بالا فکن | |||||
چون نظیرت نیست در دریا کسی | خویش را خوش در بن دریا فکن | |||||
خون رز بر چهرهی گل نوش کن | پس ز راه دیده بر صحرا فکن | |||||
تا کیم خاری نهی می خور چو گل | دیده بر روی گل رعنا فکن | |||||
چون هزار آوا نمیخفتد ز عشق | خرقهی جان بر هزار آوا فکن | |||||
گر تو را مستی و عشق بلبل است | شب مخسب و شورشی در ما فکن | |||||
شیر گیران جمله غوغا کردهاند | خویش را در پیش سر غوغا فکن | |||||
عمر امشب رفت اگر دستیت هست | عمر مستان را پی فردا فکن | |||||
تا کی ای عطار از خارا دلی | شیشهی می خواه و بر خارا فکن |