| | | | | | |
|
درآمد دوش دلدارم به یاری |
|
مرا گفتا بگو تا در چه کاری |
|
|
حرامت باد اگر بی ما زمانی |
|
برآوردی دمی یا می برآری |
|
|
چو با ما میتوانی بود هر شب |
|
روا نبود که بی ما شب گذاری |
|
|
چو با ما غمگساری میتوان کرد |
|
چرا با دیگری غم می گساری |
|
|
خوشی با دشمن ما در نشستی |
|
نباشد این دلیل دوستداری |
|
|
بدان میداریم کز عزت خویش |
|
تو را در خاک اندازم به خواری |
|
|
به تنهاییت بگذارم که تا تو |
|
بمانی تا ابد در بیقراری |
|
|
چو بشنیدم ز جانان این سخنها |
|
بدو گفتم که دست از جمله داری |
|
|
ولیکن چون تو یار غمگنانی |
|
مرا از ننگ من برهان به یاری |
|
|
که گر عطار در هستی بماند |
|
برو گریند عالمیان به زاری |
|