| | | | | | |
|
دست در عشقت ز جان افشاندهایم |
|
و آستینی بر جهان افشاندهایم |
|
|
ای بسا خونا که در سودای تو |
|
از دو چشم خونفشان افشاندهایم |
|
|
وی بسا آتش که از دل در غمت |
|
از زمین تا آسمان افشاندهایم |
|
|
تا دل از تر دامنی برداشتیم |
|
دامن از کون و مکان افشاندهایم |
|
|
دل گرانی کرد در کشتی عشق |
|
رخت دل در یک زمان افشاندهایم |
|
|
چون نظر بر روی آن دلبر فتاد |
|
تن فرو دادیم و جان افشاندهایم |
|
|
هرچه در صد سال میکردیم جمع |
|
در دمی بر دلستان افشاندهایم |
|
|
چون ز راه نیک و بد برخاستیم |
|
دل ز بار این و آن افشاندهایم |
|
|
چون دل عطار شد دریای عشق |
|
بس جواهر کز زبان افشاندهایم |
|