عطار (غزلیات)/دلا در راه حق گیر آشنایی
دلا در راه حق گیر آشنایی | اگر خواهی که یابی روشنایی | |||||
چو مست خنب وحدت گشتی ای دل | میندیش آن زمان تا خود کجایی | |||||
در افتادی به دریای حقیقت | مشو غافل همی زن دست و پایی | |||||
وگر نفس و هوا عقلت رباید | تو میدان آن نفس از خود برایی | |||||
وگر همچون که یوسف خود پسندی | کشی در چاه محنتها بلایی | |||||
چو ابراهیم بتبشکن بیندیش | به هر آتش که خود خواهی درآیی | |||||
تبرا کن دل از هستی چو عیسی | به بند سوزن ای مسکین چرایی | |||||
شوی بر طور سینا همچو موسی | درین ره گر بورزی پارسایی | |||||
برو عطار مسکین خاک ره شو | به نزد اهل دل تا بر سر آیی |