| | | | | | |
|
دلبرم در حسن طاق افتاده است |
|
قسم من زو اشتیاق افتاده است |
|
|
بر سر پایم چو کرسی ز انتظار |
|
کو چو عرش سیم ساق افتاده است |
|
|
گر رسد یک شب خیال وصل او |
|
برق در زیرش براق افتاده است |
|
|
لیک اندر تیه هجرش گرد من |
|
سد اسکندر یتاق افتاده است |
|
|
کی فتد در دوزخ این آتش کزو |
|
در خراسان و عراق افتاده است |
|
|
بر هم افتاده چو زلفش هر نفس |
|
کشته تو در فراق افتاده است |
|
|
میندانم تا به عمدا میکشد |
|
یا چنین خود اتفاق افتاده است |
|
|
تا که روی همچو ماهش دیدهام |
|
ماه بختم در محاق افتاده است |
|
|
ابروی او جز کمان چرخ نیست |
|
زانکه همچون چرخ طاق افتاده است |
|
|
چون ندارد ترک سیمینم میان |
|
پس چرا زرین نطاق افتاده است |
|
|
این همه باریک بینی فرید |
|
از میان آن وشاق افتاده است |
|